این داستان، یک متن غنی برای سطح A2 است که شما را با واژگان مرتبط با طبیعت، کشف و هیجان آشنا میکند. داستان شامل جملاتی با ساختار Nebensatz (جملهٔ فرعی) ساده مانند Während sie spazieren… است که نشاندهندهٔ پیشرفت نسبت به سطح A1 است.
نکات آموزشی اولیه
- صفات و احساسات: استفاده از صفاتی چون geheimnisvoll (اسرارآمیز)، neugierig (کنجکاو) و friedlich (آرام) برای توصیف فضا و شخصیتها.
- افعال جداشدنی (Trennbare Verben): تمرین افعالی که جزء آنها در انتهای جمله قرار میگیرد، مانند mitnehmen (همراه بردن).
- حروف اضافه مکانی: کاربرد گستردهٔ حروف اضافهٔ مربوط به مکان، مانند zwischen (بین) و durch (از میان).
- ساختار نقل قول: نحوهٔ بیان مستقیم گفتار شخصیتها با استفاده از نقل قولها.
متن داستان: Das Abenteuer im Wald
Ben und Sophie sind beste Freunde. Eines Tages beschließen sie, in den Wald zu gehen. Sie nehmen einen Rucksack mit Wasser, Sandwiches und einer Taschenlampe mit. Der Wald ist groß und geheimnisvoll, und die Sonne scheint durch die Bäume.
Während sie spazieren, finden sie einen alten Pfad. Sophie sagt: „Lass uns hier entlanggehen!“ Der Pfad führt zu einer kleinen Hütte, die versteckt zwischen den Bäumen liegt. Die Tür der Hütte ist offen, und die Kinder sind neugierig. Sie schauen hinein und sehen alte Bücher, Bilder und eine Uhr, die nicht mehr funktioniert.
Plötzlich hören sie ein Geräusch. Ben sagt: „Hast du das gehört?“ Sie gehen vorsichtig nach draußen und sehen ein Reh, das friedlich im Gras liegt. Sophie macht ein Foto, und das Reh läuft in den Wald zurück.
Am Nachmittag essen sie ihre Sandwiches auf einem Baumstumpf und reden über das Abenteuer. Als die Sonne untergeht, finden sie den Weg zurück. Sie sind ein bisschen müde, aber glücklich. Ben sagt: „Das war der beste Tag! Lass uns bald wieder hierherkommen!“
ترجمه فارسی
بن و سوفی بهترین دوستان هستند. یک روز تصمیم میگیرند به جنگل بروند. آنها یک کولهپشتی با آب، ساندویچ و یک چراغقوه همراه میبرند. جنگل بزرگ و اسرارآمیز است و خورشید از بین درختان میتابد.
در حین پیادهروی، یک مسیر قدیمی پیدا میکنند. سوفی میگوید: «بیا از اینجا برویم!» مسیر به یک کلبه کوچک میرسد که پنهان بین درختان قرار دارد. در کلبه باز است و بچهها کنجکاو هستند. آنها به داخل نگاه میکنند و کتابهای قدیمی، تصاویر و یک ساعت که دیگر کار نمیکند، میبینند.
ناگهان یک صدا میشنوند. بن میگوید: «این صدا را شنیدی؟» آنها با احتیاط بیرون میروند و یک گوزن میبینند که به آرامی در چمن خوابیده است. سوفی یک عکس میگیرد و گوزن به داخل جنگل فرار میکند.
عصر، ساندویچهایشان را روی یک کنده درخت میخورند و دربارهٔ ماجراجویی صحبت میکنند. وقتی خورشید غروب میکند، راه بازگشت را پیدا میکنند. کمی خسته هستند، اما خوشحالاند. بن میگوید: «این بهترین روز بود! بیا بهزودی دوباره اینجا بیاییم!»